یکی بود... یکی نبود
یکی مرغ چمن بود که جفت ِ دل ِ من بود
جهان لانهی او نیست، پی ِ لانه بگردید
(سایه)
و یک شعر کوتاه از قدیم ترها(از کتاب پرنده بودن):
ردّ ِ کهن ِ عبورهایی در من
آغاز ِ بدون انتهایی در من
من مرتع بی مرز ِ جنونم ، ای عشق
چون مستی ِ اسب ها رهایی در من
* دنیای پرنده بودنم را دوست دارم... هرچند هنوز هم شعرهایم بوی خامی می دهند...
*افتادم. چنان که هم از اصل و هم از نسل. در دوران مخابرات خواندن هم این طور نیفتاده بودم... به تمام جان بر کفانی که تمام نیرویشان را صرف این امر کردند تبریک و تهنیت می گویم. در حقیقت زحمات ترمم به باد رفت
.
سلام خیلی لذت بردم از وبلاگ بسیار زیباتون... باور کنید.
سلام زمان همیشه به کام مستی اسب ها ی رهای ات...
در عصر ارتباطات گفت نزديکي ممنوع آفتاب بود سايه هامان روي هم افتاد خورشيد ممنوع شد